پنهانت کرده ام
درپس خاطراتی که یارای گفتنش را ندارم پنهانت کرده ام
و تو چه آسوده نشسته ای
وچه صبور در پس ناباوری هایم پنهان گشته ای
برای هیچکس از نبودنت نمی گویم
برای هیچکس ازبودنت هم نمی گویم
برای هیچکس از نامهربانیت ،غرورت وخیانتت نمی گویم
برای همه از محبتی که می توانستی نثاربوسه هایمان کنی!
از حسرتی که می توانستی بر دل نگذاری
و از وفایی که می توانستی داشته باشی می گویم
می گویم با اینکه نباید بگویم
با اینکه اینجا عشق ورزیدن جرم است
با اینکه اینجا خیانت عادت است
با اینکه اینجا دروغ واقعییت است
با اینکه اینجا کتمان حقیقت است
اما من می گویم
می گویم که عاشق بودم
می گویم که باعشق برمن خیانت ورزیدند
می گویم که دروغ را به راحتی گفتند
و حقیقت را هم کتمان کردند
ولی به هیچکس نمی گویم که تو کردی
نمی گویم در تمام بودنم نبودی
چه بگویم که خود هنوز در ناباوری رفتنت نشسته ام
و هنوز در مخفی گاه قلبم پنهانت کرده ام
کسی چه می داند ؟!
شاید برای بازگشتت توانست بهانه پیدا کرد
گرچه برای رفتنت بی بهانه رفتی
کسی چه می داند ؟
شاید یک روز هم از پس خاطرات بربادرفته ام
صدای آشنایی دوباره طنین افکن شود
ودوباره دست مهربانی گیرای دستم باشد
ولی امروز پنهانت کرده ام
گرچه برای من آشکاری
ولی برای آنان که عشق را جرم می دانند و مرا مجرم
پنهانت کرده ام
و تو نمی دانی که پنهانی برای پنهانی اشک ریختن چقدر تلخ و دردناک است
وتوچه آسوده و صبوردر پناه گاهت نشسته ای !
اگه بشه به این نوشته ها گفت شعر تراوشات ذهنی خودمه که روی کاغذ می آرم و بعد هم دوست دارم بقیه بگن خوبه یا نه ؟
|