سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه چیز از سایت های کسب درآمد دانلود عکس
 RSS  :: خانه :: ارتباط با من :: پروفایل :: پارسی بلاگ
دانش را بطلبید و آن را با بردباری و وقار زینت دهید و برای آن کس که به او دانش می آموزید ، فروتنی نمایید . [امام صادق علیه السلام]
  • پیوندهای روزانه
  • علوم قرآنی [183]
    آموزش [67]
    اگه 18سال بیشتری بیا تو [185]
    کسب درآمد آسان از اینترنت با سایت های ایرانی [224]
    ترفندهای ویندوز و رجیستری [74]
    بهترین های ایران و جهان [148]
    [آرشیو(6)]


  • تعداد بازدیدهای وبلاگ
  • - کل بازدیدها: 96489 بازدید
    - امروز: 12 بازدید
    - دیروز: 10 بازدید

  • درباره من
  • همه چیز از سایت های کسب درآمد دانلود عکس
    نورالله
    من نورالله 19 ساله از شهرستان اسفراین هستم و امیدوارم که بتوانم مطالب مفیدی را در این وبلاگ برای شما قرار دهم البته هر کس که مایل بود بطور مستقیم با من صحبت کنه آیدی من در یاهو noorelahاست. با تشکر مدیر وبلاگ راستی من مایل به تبادل لینک با وبلاگ های دیگر نیز هستم هرکس مایل بود لینک مرا در وبلاگ یا سایت خود قرار دهد و در بخش نظرات اعلام کند تا من نیز این کار را انجام دهم. خوش باشید

  • لوگوی وبلاگ
  • همه چیز از سایت های کسب درآمد دانلود عکس

  • دوستان من لوگوی







  • اشتراک
  •  

  • اوقات شرعی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • کسب درآمد و هرچی که بخواین[24] . کسب درآمد آسان برای ما فارسی زبانان[2] . عاشقانه شعری از مریم حیدرزاده .

  • آرشیو مطالب
  • ترفندهای ویندوز
    عاشقانه
    لیست کامل خطاهای مودم
    کسب در درآمد آسان و مطمئن از طریق اینترنت
    تابستان 1386
    بهار 1386

  • وضعیت من در یاهو
  • یــــاهـو

    ? ترس
  • نورالله شنبه 86/1/25 ساعت 6:42 صبح
  • ترسم از رفتن توست
    رفتن قاصدک از زندگی ام
    دلهره آخر توست،دلهره آغاز من است
    ترسم از بودن توست
    بی وفا بودن تو لحظه ی مرگ من است
    خاطره وهم من است
    یادگاری است زتو
    یاد بودن با گل،همنشین بلبل
    همه اندوه من است
    ترس من از عشق است
    عشق شیرین، فرهاد
    عشق خسرو،شیرین
    همه دنبال تواند
    تو که شیرین منی
    ترسم از خسرو توست
    این که من مجنونم
    ازغم لیلی نیست ازغم فرهاد است
    از غم مجنون هاست
    تو اگر شیرینی،تو اگر خندانی
    باعثش فرهاد است .
    باز هم می ترسم
    اینک اما خاموش در کنارت هستم
    من دلم بسته به توست
    تو دلت بسته به کیست؟
    مرگ پایان من است
    مرگ پایان غم است
    نظرات دیگران ( )

    ? خدا
  • نورالله شنبه 86/1/25 ساعت 6:42 صبح
  • من خدایا خسته ام دیگر بس است


    می شود یک لحظه ام بی غم نشست ؟


    می شود تنها مرا بگذاری و ترکم کنی


    یا که می خواهی عذابم باشی و سنگم کنی


    دیگر این سر در گمی ها از کجاست


    من که تسلیمت شدم رحمت کجاست ؟


    ای که هر در ره مانده ای را مرهمی


    من که در ره مانده ام را هم کمی !!!


    تو بزرگی کن برو اجرت به جاست


    حیف از قلب رئوفم که به آغوشت شتافت


    یا می آری خدایا گریه کردم در برت


    گفتمت برای تعالی مرحمت


    من چگونه کوچک و خوارت شدم


    ناله کردم بغض کردم تا که همپایت شدم


    لیکن این نامهربانی های تو حقم نبود


    ارزش چشمان من چیزی بجز اشکم نبود ؟؟؟


    من تو را می بخشم و تسلیم رویا می کنم


    خوب می دانم که بی خود داد و غوغا می کنم


    من خدایا خسته ام دیگر بس است


    می شود یک لحظه هم بی تو نشست ؟!
    نظرات دیگران ( )

    ?
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:18 صبح
  • هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

    وسعت تنهاییم را حس نکرد

    در میان خنده های تلخ من

    گریه ی پنهانیم را حس نکرد

    در هجوم لحظه های بی کسی

    درد بی کس ماندنم را حس نکرد

    آن که با آغاز من مانوس بود

    لحظه ی پایانیم را حس نکرد


    نظرات دیگران ( )

    ? شب هنگام
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  • یه شب تو اوج صداقت زیر همه حرفات زدی
    یه روز تو اوج لبخند اشکتو در میارم
    یه شب تو اوج خوشبختی گفتی بریدم
    یه روز تو اوج زندگی همه چیزو یادت میارم
    یه شب تو اوج فراموشی برگشتی پیشم
    یه شب تو اوج تنهایی به من گفتی دوست دارم
    اما نه دیگه نه
    برو ازت متنفرم

    احسان(قلم از خودم)



    نظرات دیگران ( )

    ? آخه چرا......................؟
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  •  

    چرا مردم ره آن خانه را با شوق می پیمایند درآن ختنه به جز نفرت چه می جویند قسم خوردم عروس من عروس خجله گاه ماست چه شد آن عهد وپیمانش کجارفت آن قسم هایش یعنی عهدوپیمان هیچ وفاوعشق وایمان هیچ قسم ها واشک ها حتی خواهم هیچ عجب دارم چرا تو یارب خاموشی من امشب سخت بیمارم

     

    شب است وماه می رقصد ستاره نقره می پاشد شقایق بوسه می خواهد قدم لرزان بسوی کوچه می آیم دودستم را به حرس به یکدیگر می سایم خدایا.......! ترس من از چیست؟! عروس جشن امشب کیست؟! صدای شیخ می آید صدای آشنای "بله "میگوید نمی دانید.........! عروسی را به حجله می رانند که تا دیشب نگارم بود چه می دانید.......! همین دیشب کنارم بود درآغوشم قرارم بود


    نظرات دیگران ( )

    ? پنجره
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  • یک پنجره برای دیدن
    یک پنجره برای شنیدن

    یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی

    در انتهای خود به قلب زمین میرسد

    و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ

    یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را

    از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم

    سرشار میکند

    و میشود از آنجا

    خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد

    یک پنجره برای من کافیست
     

    یک پنجره برای دیدن

    نظرات دیگران ( )

    ? .....................................
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  • نمیدانم چند سطر از دفتر زندگیم باقی مانده است.. دلم میخواهد همین چند سطر باقی مانده هم نام تو را تکرار کنم .. دلم میخواهد چند سطر باقی مانده هم از تو بنویسم.. بنویسم عشق مرکب بود نه مقصد.. دلم از تو حلقه ای می خواست ولو از خاک.. دلم دستهای تو را طلب می کند.. دلم تو را صدا می کند.. میدانم که فقط چند سطر دیگر خالی دارم.. فقط چند سطر.. نام پاک تو که همیشه تجسم پاکی وجودت برایم بود را هر چند بار که بشود خواهم نوشت.. زمزمه خواهم کرد و با آن با تو شاید وداع کنم.. میدانی دلم نمی خواهد به وداع فکر کنم.. دلم میخواد به حرفهای قشنگ آن شب فکر کنم که دلمان به یک شب حافظیه وعده دادیم.. دلم می خواهد فکر کنم که تو باز هم برایم کتاب هدیه خواهی داد و تولدم پر از بوسه های تو خواهد شد. دلم میخواهد فکر کنم که باز خواهی گشت و باز هم برایم شعر فروغ و شاملو و خواهی خواند و باز تفال به حافظ می زنیم و باز هم با هم ای چشم توام پیمانه .... گوش خواهیم داد... اینها آرزو های بزرگی است؟

    این روزها همه چیز پیچیده شده است.. کاش باز هم همه چیز ساده ساده بود.. به همان سادگی که به پیشوازم آمدی و به همان سادگی که بدرقه ام می کردی..  چرا به دنیای پیچیده ای رفتی که در آن خیلی غریبه بودیم ؟ باید می رفتی ؟ دلم گرفته.. میدانم زود است که بگویم شاید دیگر هرگز تو را نبینم .. من تو را نمی بینم ؟ باورش برایم سخت است ولی حس می کنم سطر های آخر دفتر زندگیم دارد پر می شود و جای تو خالی خالی است!

    چه کسی خواست که تو عاشق من نباشی؟ بگو چه کسی؟ وقتی آن شبهای دور از عشق برایم می گفتی .. یقین داشتم این آسمانی است.. می بینی یقینم درست بود.. نتوانستم بدون تو زمین را تحمل کنم.. دلم نتوانست..  هنوز وقتی صدایت می کنم بغض دارم.. بغضی که شاید در آخرین سطر گشوده شود..

    با من حرف میزنی.. هنوز اعتماد نکردی که راهی باز بگذاری که بتوانم با تو وداع کنم ! نمیدانم وداع آخر را چگونه بجای بیاورم.. دلم هنوز به کعبه وجودت معتکف است.. اگر آخرین سطر زندگیم باشد  نام تو را تکرار می کنم و  مانند اولین بار می گویم دوستت دارم و با ایمان بزرگم به تو  با عشق بزرگم به همه وجودت با این دنیای هزار رنگ وداع خواهم کرد!

    (حرف های شبانه دلم)   احسان


    نظرات دیگران ( )

    ? بغلی از تنهایی
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  •  

    ساعت 2 صبح . سرمای خشکه زمستان ، من با یک مشت اعلامیه ترحیم برای نصب روی دیوار.. .

    تا حالا نشده بود این موقع شب تویه خیابون با این هوا راه برم . تا اوون شب فکر می کردم وقتی به

     تخت ِخواب گرم و نرمم میرم همه دنیا مثل من چشماشون واسه یه روز نو روی هم میزارن . تا اوون شب

     نمیدونستم که خیلی ها خونشون به اندازه خیابون هاست ، پتو شون همون لباس تنشون و بالش نرمشون

     دستهای یخ زدشونه .

    تنهایی خیلی سخته اوون هم تنهایی از یه زندگی ، از یه خواب ، از یه لالایی ...

                                                                          ( آروین )

     

    بغلی از تنهایی

    در خیابان چهار صبح

    هر کسی بامی دارد بر سر

    هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر

    لیک من مثل تو هستم - تنها-

    ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون!

    سیم پر خوار و درخشانی از اخترها،

    دور من، دور تو، پیچیده از آفاق جهانی مجهول

    و در این ساعت خاموشی،

    ماه موجود غریبی است که شخصیت بی نامی دارد:

    گاه چون صورت نورانی قدیسان است

    گاه پستان بلورین زنی است

    خال کوبی شده با نام هزاران مرد

    گاه چون دایره پوستی کولیهاست

    ماه در خواب مرا می بیند :

    پنج انگشت بپیچیده به پنج انگشت

    و دو بازو که گرفته است دو زانو را تنگ

    (بغلی از تنهایی)

    در خیابان چهار صبح

    ماه سبکی است که به مقیاس جدید شعر

    که ز تنهایی شب می شکفد الهامش

    و در این ساعت خاموشی

    هر کسی بامی دارد بر سر

    هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر

    هر کسی نام و نشانی دارد.

    اما من،

    روی این نیمکت سرد خیابان چهار صبح

    پنج انگشت بپیچیده به پنج انگشت

    و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ

    بغلی دارم از تنهایی

    دیگران نام و نشانی دارند

                                                   (آروین)

    پی نوشت :

    ?- سلام . این هفته نوبت منه که پست بزارم امیدوارم به دلتون بشینه .

    ?- شاعر این شعر اقای رضا برهانی از شاعران معاصر هستند . البته من این شعر ر با دیکلمه ای که خودم گفتم مربوط ساختم . در کل شاید منظور شاعر از این شعر تنهایی یک فقیر و تهی دست نباشه ..

    ?- من و آقا احسان شعر ها و دیکلمه هایی که خودمون بگیم رُ به اسم «حرفهای شبانه دلم» ، در آخر متن یادآور می شیم

    ?- از مون  آقا یا خانوم ( شاکی اسم زن یا مرد ؟! ...) شاکی خواستند که چرا عکس های وبلاگ رُ  نمی شه ذخیرشون کرد ؟ بخاطر اینکه از مطالب کپی برداری نشه کرد .

     ?- از اینکه دیر آپ کردم زیاد ناراحت نشینSmiley پیش ش ش ش میاد دیگه . منتظر حرف های قشنگ شما در نظر دهی. یا علی ...


    نظرات دیگران ( )

    ? انتظار
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  • سلام به دوستای گلم و اوونایی که همیشه من و آقا احسان رٌ  با نظرات قشنگشون یاری کردن.

    شاید خیلی از شما هایی که چند وقتی که به این وبلاگ سر می زنید و از مطالب خیلی زیبای داداش گلم ُ احسان استفاده می برید ، من ر نشناسید ... من آروین یکی دیگه از قلم به دست های این وبلاگ ، که با کمک احسان جان شروع به ساخت  وبلاگ و نوشتن حرف های دلمون کردیم...

    بگذریم ، به علت مسائل دانشگاهی نشد ، ولی دوباره اومدم تا بگم و بنویسم و تو عزیز که این وبلاگ رُ انتخاب کردی ، بشنوی

    به امید نظرهای گلتون ... 

    ای که زندگی ام را با نگاهت روشن کردی

                  و سرفصل زیبای زندگی را با کلمه عشق آغاز کردی 

    ای که همچو ساحل آرامی بودی در دریای طوفانی دلم

                  و ناخدایی برای کشتی رها شده در طوفانی ا ز امواج 

    حال چون همیشه سفره آسمانت را برای این دل تنگ بگشا

                                                              که مرا به تو نیاز است 

    غمها بر من حمله ور

    کشتی همه بر گل نشسته

    نگاه ها خسته

    صداها چون کابوسی از همهمه

    بیا که وجودت همچون مرحمی بر این دل تنگ است

    و همچون ساحلی ست برای کشتی غم زده ام

    بیا که نگاهت همچون چراغی ست  در دنیای ظلمانی بی کسی

    و صدایت لالایی شبانه ام

    بیا که صبر همنشین مرگ است

                                         آروین ( قلم از خودم )


    نظرات دیگران ( )

    ?
  • نورالله پنج شنبه 86/1/23 ساعت 8:8 صبح
  • در شب کوچک من افسوس
    باد با برگ درختان میعادی دارد
    در شب کوچک من دلهره ویرانیست
    گوش کن
    وزش ظلمت را میشنوی؟
    من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
    من به نومیدی خود معتادم
    گوش کن
    وزش ظلمت را میشنوی ؟
    در شب کنون چیزی می گذرد
    ماه سرخست و مشوش
     و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
     ابرها همچون انبوه عزاداران
    لحظه باریدن را گویی منتظرند
    لحظه ای
    و پس از آن هیچ .


    نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4      >

    ? لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    شعری از مریم حیدرزاده
    [عناوین آرشیوشده]

    Desigened By Parsiblog.com